چه موقع برای خودت جشن می گیری؟
کوچینگ بین المللی دکترسید فرزاد حسینی :
چند روز قبل دوستم صادق به من تلفن کرد و حال و احوالی پرسید. می گفت دلم برایت تنگ شده و می خواهم ببینمت. برای آخر هفته قرار گذاشتیم که برای صرف نهار بریم بیرون و کبابی بخوریم و گپ و گفتی داشته باشیم. مدت ها بود با هم بیرون نرفته بودیم. هر هفته ترافیک کاری زیادی داشتم اما این قول را بهش دادم. روز موعود فرا رسید و خوشبختانه تونستیم چند ساعتی با هم باشیم.
از هر جا صحبتی می شد، یاد خاطرات و ایام کردیم ولی انگار بغضی توی گلویش بود و از طرفی تلفنش هم مرتب زنگ می خورد و آرامش نداشت.
به او گفتم: به نظر میرسه که سر حال نیستی، چه چیزی باعث این مسئله شده؟
یک دفعه انگار قفل زبانش باز شد و صحبت کرد و فهمیدم علی رغم تمام موفقیت های مالی و شغلی آرامش نداره و از خودش راضی نیست.
ازش پرسیدم: راستی صادق در سال برای خودت و موفقیت هات جشن می گیری؟
-گفت: نه، ولی جشن تولد خودم، همسرم و فرزندم را می گیرم و جشن سالگرد ازدواج مان.
یکبار دیگه سوال کردم، برای موفقیت هات چطور؟
-گفت: منظور تو را نمی فهمم!
پرسیدم: وقتی یک مرحله از یه کار مهم تو تمام می شود قبل از اینکه مرحله بعدی را شروع کنی جشن می گیری برای خودت؟
-گفت: دلت خوشه فرزاد! برای کار که جشن نمی خواد بگیری من این کارم تمام بشه می روم سراغ کار بعدی و اینقدر کار زیاد است که فرصت نمی کنم.
دوباره پرسیدم: خب اگر کار داشته باشی انرژی داری یا وقتی کار تمام بشه؟ سوالات من براش خیلی عجیب بود و انگار هضم شون نمی کرد. نگاهی به من کرد و ابروهایش را بالا انداخت در حالی که سرش را بالا و پایین می کرد، گفت:
-وقتی کار داشته باشم سرحال هستم اصلا نمی تونم بیکار باشم.
گفتم: به همین دلیل است که اصلاً نمی ایستی تا جشن بگیری و همینطور از کاری به کار دیگه ادامه میدی! و به تو تبریک میگم. اینکه کار به تو انرژی میده یک نعمت و استعداد بزرگ است و باعث موفقیت تو شده است. اسم استعداد تو Archiver است. اما اینکه چطور از استعدادت استفاده کنی و چطور به خودت استراحت بدهی و برای موفقیت هایت جشن بگیری باعث میشه انرژی تو زیادتر بشه و در واقع از استعدادت استفاده درست کنی الان عدم مدیریت استعدادت باعث شده که سیکل زندگی تو معیوب باشد و مرتب خستگی و بی حوصلگی را تجربه کنی. باید برای خودت جشن بگیری و شادی و لذت ناشی از موفقیت را از صمیم قلب حس کنی.
حرفم را قطع کرد و گفت: من زیاد اهل بزن و بکوب نیستم. دوست دارم در اماکن کمی خلوت یا نیمه شلوغ باشم.
خندیدم و گفتم: صادق جان! جشن میتونه یک مسافرت کوتاه، سینما رفتن، خریدن یک وسیله که خیلی دوست داری، رستوران رفتن مثل الان که با هم اومدیم و خیلی چیزهای دیگه باشه.
با حالت تعجب گفت: دستت درد نکنه! فکر می کنی ما رستوران و مسافرت نمی ریم و فقط کار می کنیم؟
گفتم: اصلا منظور من این نبود. منظور این بود که دقیقا رستوران رفتن یا مسافرت رفتن تو به دلیل یک موفقیت باشه و به موفقیتی که کسب کردی متصل باشه. طوری که موفقیت خودت را ببینی و مرتب از کاری به کار دیگر نپری و بعد از هر کار یک جشن برای خودت بگیری.
انگار تازه دو ریالی اش افتاده باشد گفت: واقعا راست میگی. همه به من میگن چقدر موفقی اما خودم احساس می کنم خیلی عقب هستم و اصلا موفقیت هایم را نمی بینم. واقعا فکر میکنی جشن فایده داره و باعث می شه که حالم بهتر بشه؟
گفتم هر وقت که در یک مناسبت جشن کاری حال بهتری داری؟
-گفت: مسلما حالم بهتر میشه!
ادامه دادم به من شک نکن که جشن را باید جدی بگیری و برای هر موفقیتی جشن مناسب با آن در نظر بگیری. مهم این است که موفقیت خودت را ببینی و دقت کنی چه کاری انجام دهی که موفقیت خودت را بهتر ببینی.
صادق سرش را به نشانه تصدیق بالا و پایین می کردو گفت: واقعا تکونم دادی خب از الان شروع می کنم. امروز دعوت من هستی این هم میشه یه جشن، مگه نه؟ گفتم: امروز دعوت من هستی و موفقیت بعدی تو با هم میریم یه سفر کوتاه به مشهد… موافقی؟ قبول کرد و در همین حین کباب ها را آوردند و دیگر موقع خوردن بود و صحبت را تمام کردیم.
دیدگاهتان را بنویسید