در جنگ عادت و اراده کدامیک برنده اند؟
کوچینگ با دکتر سید فرزاد حسینی :در حالی که داشتم آخرین قطره های قهوه را از ته فنجان سر می کشیدم به ارشیا گفتم: «سال قبل که با کامران و محمد رفته بودیم رستوران دولپی رو یادت هست؟»
ارشیا گفت:« بله که یادم هست، یادش بخیر، چقدر زود گذشت. واقعا روز فوق العاده ای بود و در زندگی من تأثیر فوق العاده ای گذاشت. اون موقع من پانزده کیلو اضافه وزن داشتم و خوشحالم که توانستم وزنم را آرام آرام کم کنم. همسرم هم بعد از اینکه عادت کرده صبح زود از خواب بیدار بشود حسابی سرحال آمده است.»
ما سال ها است می خواستیم این عادت ها را کسب کنیم اما نتونسته بودیم…
یک دفعه توی ذهنم خاطره ای از ده ماه قبل زنده شد، انگار همین دیروز بود. ظهر جمعه 27 اسفند ماه بود و چهار نفری رفته بودیم بیرون دور هم نهار بخوریم. به رستوران که رسیدیم ارشیا ماشین را پارک کرد و چون از صندلی خسته شده بودیم، رفتیم توی حیاط و روی یک تخت کنار باغچه نشستیم. ارشیا در حالی که پاهایش را روی تخت دراز می کرد و دستش روی شکمش بود، گفت:
«بچه ها یه چیزی بهتون بگم؟ نمی دونم چرا بوی کباب که به مشام من میخوره انگار احساس گرسنگی و دل ضعفه می کنم حتی اگر تازه غذا خورده باشم دست و پاهایم سست می شود و وسوسه می شم یه سیخ کباب بزنم تو رگ! اصلاً نمی تونم مقاومت کنم. هر چی رژیم می گیرم هم فایده ندارد. شش ماه رژیم می گیرم هفت، هشت کیلو وزن کم می کنم اما در عرض یک ماه، بعد از رژیم شکمم برمی گردد سر جاش!»
کامران و محمود به خنده افتادند و می گفتند: «ما هم همینطور هستیم.» هر سه تاشون نگاهی به من کردند و گفتند: «تو چی فرزاد؟ چرا حرف نمی زنی؟»
گفتم: «جان خودتون بعد از چندین ماه آمدیم دور هم باشیم این حرف ها را بگذاریم برای بعد!»
ارشیا گفت: «بچه ها الان وسوسه اش می کنم» و ادامه داد: «فرزاد اگر کمک کنی رژیم بگیرم، قول می دهم همسرم هفته ای یک کیک شکلاتی و رژیمی برایت درست کند؛ خوبه؟ راضی شدی حرف بزنی؟»
در حالی که از شیطنت ارشیا و سوء استفاده اش از علاقه ی من به کیک شکلاتی خنده ام گرفته بود، گفتم:
«شکمو! جایزه ات برای رژیم هم یک خوراکی است. تو اهل رژیم گرفتن و اصلاح شدن نیستی» و ادامه دادم: «شوخی کردم. برای حل این مسئله توصیه می کنم در دوره «مهندسی عادت ها» شرکت کنید. پر خوری احتمالاً تنها عادت مضر شما نیست. شاید ساعات زیادی را در موبایل می گذرانید یا چای زیاد می خورید یا مطالعه نمی کنید و خیلی عادت های دیگه و فکر می کنید فقط با اراده کردن می توانید جلوی عادت ها را بگیرید، درسته؟»
هر سه با هم گفتند: «خب؛ معلومه که درسته!»
من گفتم: «کاملاً نادرسته! اراده فقط درصد کمی از کارها را جلو می برد و مدت کمی تداوم دارد. ما اکثریت کارهایمان را از روی عادت انجام می دهیم چون کار از روی عادت برای مغز مثل آب خوردن راحت است و مغز ما هم اصولا طوری تنظیم شده که تمایل دارد کارهای راحت را انجام دهد. شماها تا حالا ده ها بار اراده کرده اید مثلاً ورزش کنید اما یا انجام نداده اید یا بعد از مدتی بی خیال شده اید.»
اگه دوست داری یه نگاهی هم به این کتاب بنداز:
کوچینگ، یک کوله پشتی جمع و جور
محمود نگاهی به من کرد و گفت: «منظورش با من است و داره تیکه میندازه، ده بار به فرزاد گفتم بیا با هم بریم ورزش کنیم هزینه باشگاهت هم با من اما تا حالا قبول نکرده!! تقصیر از من نیست» و با نگاهش از کامران و ارشیا تأیید می خواست.
اما کامران تأیید که نکرد هیچ، بلکه گفت: «دمت گرم فرزاد، اگر یک کار درست در زندگی انجام داده ای همین بوده» و رو به محمود کرد و گفت: «یادت است یک ماه با تو آمدم باشگاه دلم را خون کردی. یه بار مهمونی دعوت بودی، یه بار خسته بودی، یه بار مسافرت، خلاصه توی یک ماه کلا دو جلسه رفتیم . خوشم اومد فرزاد از اول جنس تو را شناخت و مثل من یک ماه مسخره تو نشد؛ واقعا دمت گرم فرزاد!»
ارشیا گفت: «بابا حاشیه نرویم. یقه فرزاد رو بگیریم از دستمان در نرود. فرزاد جان، خودت یه فرمول خلاصه بگو:»
گفتم: «خلاصه اینکه در دوره ی بعدی، مهندسی عادت ها شرکت کن و من قول می دهم که نتیجه بگیری.»
ارشیا گفت: «باشه؛ دو تا جا برای من و همسرم رزرو کن. این دو تا اراذل و اوباش(محمد و کامران) را هم اصلاً راه نده. پول راه ندادن این ها با من.»
محمد با پاهاش لگدی به ارشیا زد و گفت: «چرا خودت با این شکم گنده ات داری میری ولی حسودی می کنی جلوی ما رو می گیری. اراذل من هستم یا تو که…!»
خندیدم و گفتم: «خب بسه دیگه پته همدیگر را روی آب نریزید! هر سه تاتون بیاید در خدمتم فقط به این شرط که کنار هم نباشید وگرنه کلاس را به گند می کشید.»
بعدا این مقاله هم بخون:
چرا کوچینگ برای حمید و جواد خوب جواب نمی دهد؟
ارشیا گفت: «از من خیالت جمع باشد خانمم اجازه نمیده کنار این ها بشینم. میگه اخلاقت رو بد می کنند.» کامران و محمود شروع کردند دو تایی ارشیا را قلقلک دادند و ارشیا هم از شدت خنده روی تخت تاب می خورد اما اونا ولش نمی کردند و می گفتند: «تا نگویی غلط کردم، دست بردار نیستیم.» آخه ارشیا به شدت قلقلکی بود. ارشیا گفت:« باشه، تسلیم هستم!» تا ولش کردند و ارشیا ادامه داد که:«فرزاد واقعا غلط کردم این ها صدها عادت بد دارند و به شدت محتاج این دوره تو هستند حتما راهشون بده و اگر این ها را آدم کردی شرط می بندم اسم تو را در کتاب گینس بنویسند.
این را که گفت دوباره کامران و محمود شروع کردند به قلقلک و گفتند تو آدم بشو نیستی.
دکتر سید فرزاد حسینی
کوچینگ بین المللی تحول فردی و سازمانی
دیدگاهتان را بنویسید